با معنا/زنبور عسل
گفتی نمی خواهی که دریا را بلد باشی امــا تــــو باید خانـــــه ی ما را بلد باشی یک روز شاید در تب توفان بپیچندت آن روز باید ! راه صحـرا را بلد باشی بندر همیشه لهجه اش گرم و صمیمی نیست بــــاید سکـــوت سرد سرمــــا را بلد باشی یعنی که بعد از آن همه دلدادگی باید نا مهربانی هــــای دنیـــا را بلد باشی شاید خودت را خواستی یک روز برگردی بـــاید مسیر کودکــــی هــا را بلد باشی یا لااقـــــل تـــــا " آب - بابا " را بلد باشی باید زبـــان تند حاشـــا را بلد باشی بــاید هـــزار آیـــــا و امـــــا را بلد باشی امـــا تـــــــو باید سادگــــــی هــــا را بلد باشی یعنی ببینی و نبینی!...بشنوی اما... یعنی... زبان اهـل دنیا را بلد باشی چشمان تو جایی است بین خواب و بیداری باید تــــو مرز خــــواب و رویـــــا را بلد باشی بانوی شرجی! خوب من! خاتون بی خلخال! باید زبـــــان حــــال دریــــــا را بلد باشی شیراز رنگ خیس چشمت را نمی فهمد ای کاش رسم این طرف ها را بلد باشی دیروز- یادت هست- از امروز می گفتم امروز می گویم کـــه فردا را بلد باشی گفتی :" وجود ما معمایی است...." می دانم امـــا تــــو باید ایــن معمــــا را بلد بــــاشی
نظرات شما عزیزان:
یعنی بدانی " ...مرد در باران " کجا می رفت
حتی اگر آیینه باشی، پیش آدم ها
وقتی که حتی از دل و جان دوستش داری
من ساده ام نه؟ ساده یعنی چه؟... نمی دانم
"" محمدحسین بهرامیان ""
خیلی خوشم اومد
مطالبت احساسی و زیباست
لطفا صفحات دیگر را نیز ببینید |